وقتی تو اومدی...

هفته 37 پسرگلم

سلام مامان الان تو هفته 37 هستی و من با همه وجود دلم میخواد بیای بغلم و بتونم بوت کنم و بغلت کنم. هفته بعد میرم پیش دکتر و معلوم میشه اقای کوچولوی من کی باید بیاد و چطوری باید بیاد. از دیروزم من و تو داریم باهم میایم سرکار. تا این روزای آخرو سرکار باشیم و من بتونم از اونور بیشتر کنارت باشم. بماند که چقدر لگد زدنات و تکونات سرکار بهم آرامش میده و باعث میشه یهو یه لبخند گنده بیاد رو لبام که فکر کنم در این حالت سایر همکارا اگه منو ببینن میگن به احتمال زیاد خل شدم :))) چند روز پیش( سه شنبه) هم لباسایی که میخوام ببرم برات بیمارستان و یکی دو دست لباس کوچولوتو شستم و باورت نمیشه همزمان گریم گرفته بود از شدت شوق و خوشحالی. مامان جو...
25 مرداد 1394

هفته ٣٥ و ٣ روز

سلام كوچولوم ديروز رفتم دكتر با بابا بابا صداي قلبتو گوش كرد و خانم دكتر گفت هنوز زوده، تو يه ماه ديگه وقت داري :)))) بابا خيلييييي دوست داره و من اينو تو نگاهش مي بينم راستي من دوره استراحتم تموم شد و از هفته بعد باز ميرم سر كار :)))) ماماني منتظر اون روزم كه مياي تو بغلم
19 مرداد 1394

بیا مامانم

مامان منو ببخش، اگه گاهی غمگینم و تو حسش می کنی مامان این غم به خاطر تو نیست به خاظر وجود مقدس و پاک تو نیست یه حس عجیبه، اینکه تو میای، میای بغلم، ولی من دلم تنگ میشه برای این روزا روزایی که توی دلمی، لگد میزنی، تکون میخوری، باهات حرف می زنم انکار نمی کنم از زایمان می ترسم، نگرانیهای طبیعی یه مادرو دارم، که ایا همه چی خوب پیش میره؟ تو کلاس بارداری خانمه می گفت این طبیعیه مامان این روزا پرم از حسای متناقض ولی تو همه این حسا، حسی که از همه قویتره اینه که دوست دارم...خیلی دوست دارم، یه جور عجیبی دوست دارم یه جوری که کاملا یونیکه و منتظرم ببینمت و در اغوش بگیرمت مامان اتاقت فوق العاده زیبا شده پرده هایی که خ...
12 مرداد 1394
1